سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به سپیدی یاس ، به سرخی خون
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو


[ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]
ناگفته هایی : سید خدا:: 84/12/29:: 6:22 عصر

سلام...آخرای سال 84 هستش...دم سال تحویل قشنگترین و سخت ترین لحضات عمر منه...باورتون نمیشه...اما واقعا یه حالی دارم که نمیدونم خوبه یا بد...اما خدا رو شکر که زود میگذره...دلم بد جور اون منوقع هوای اما رضا رو میکنه...

راستی ببخشین که دیر به روز میکنم...دیگه زیاد ...بیخیال...

واسه همه مریضا جانبازا شهدا پدر مادرا همه اونایی که دوسشون داریمو دوسمون دارن و مخصوصا من دعا کنید موقع سال تحویل...

ما را که غیر داغ غمت ‏بر جبین نبود
نگذشت لحظه‏ اى که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر نداشت، به آزادى و امید
رنج اسارت، اینهمه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب، کسى چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نمود
در این سفر مقدر من غیر از این نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمى ‏گرفت
در شام و کوفه خطبه من آتشین نبود

گر شوق سر به چوبه محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بى ‏تو چرا زنده مانده ام
عهدیکه با تو بستم از اول چنین نبود

ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود


 

فصلی گذشت و عید به این خانه سر نزد

 نوروز هم حریف غم ما نمی شود
 

یا علی مدد
 

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()

    ناگفته هایی : سید خدا:: 84/11/27:: 2:19 عصر

    پیش از همه به خاطر این تاخیرم معذرت میخوام...کسالت داشتم نمیشد زودتر از این به روز کنم... سلام...

    ایل بهار پشت سرت صف کشیده بود
    پیش از تو هیچ حادثه این را ندیده بود
    زخمی ترین غریبه ! این قوم روبرو
    پاییز چشمهای تورا خواب دیده بود

    صاحب ذخائر الافهام از عبد الله بن داود،از راویان موثق، از ابن عباس نقل کرده که گفت:

    یک روز در مسجد النبی نماز صبح را با رسول خدا(ص) خواندیم. پس از تعقیبات نماز رسول خدا روی مبارک خود را که همچون ماه تمام می درخشید به سوی ما نموده، در حالی که به محراب خود تکیه داشت با سخنان شگفت انگیزی ما را موعظه می فرمود و به بهشت ترغیب نموده از آتش بر حذر می داشت، ما هم با سخنان او خوشحال و شادمان بودیم. در این حال پیامبر(ص) روی خود را بالا آورده و چهره اش (از شادی) درخشید، نگاه کردیم دیدیم حسن و حسین- در حالی که حسن با دست راست دست چپ حسین را گرفته بود - به سوی او پیش آمده میگویند:« چه کسی همانند ماست، در حالی که خداوند جد ما را شریفترین اهل آسمان ها و زمین، پدر ما را بهترین اهل مشرق و مغرب، مادر ما را سرور همه زنان عالم، مادر بزرگ ما را مادر همه اهل اایمن و ما را سرور همه جوانان اهل بهشت قرار داده است؟»

    با شنیدن و دیدن این صحنه شادی ما فزونی یافت. هر یک به دیگری بر ولایت آنان و برائت از دشمنانشان تهنیت می گفتیم. پس به رسول خدا نگریسته دیدیم اشک بر گونه هایش جاریست. با خود گفتیم: سبحان الله اکنون که وقت شادیست، چرا رسول خدا میگرید؟ خواستیم از او بپرسیم،( او خود رو به حسنین نموده) فرمود: فرزندانم! به خاطر اهانت و آزاری که پس از من می بینید خدا مرا صبر دهد. و گریه پیامبر فزونی یافت. در این هنگام آندو را به سوی خود خوانده وبر دامن خود نشانید.حسن(ع) را بر زانوی راست و حسین(ع) را بر زانوی چپ خود نشانده فرمود: پدرم فدای پدر شما و مادرم فدای مادر شما، و لبان حسن(ع) را بوسه می زد و مدتی طولانی او را بوئید و گلوی حسین(ع) را بوسه زد و مدتی طولانی او را بوئید، باز اشک هایش فرو ریخت و منقلب شد. ما هم - بی آنکه به راز مطلب پی برده باشیم - از گریه او منقلب شدیم. چیزی نگذشته بود که حسین(ع) برخاسته گریان و غمین به سوی مادرش رهسپار شد. وقتی که به حضور مادر خود رفت و او حسین(ع) را گریان دید برخاسته اشک او را پاک کرد و در حالی که از گریه او گریان شده، او را آرامش می داد، می فرمد: نور دیده ام! میوه دلم! چرا گریه می کنی؟ خدا چشم تو را نگریاند، ای بازمانده قلبم، ، تو را چه شده است؟ عرض کرد: مادر جان خیر است(چیزی نیست). فرمود: تو را به آن حقی که بر تو دارم و به حق جد و پدر خود بگو ببینم چه شده است؟

    عرض کرد:« مادر جان! (گویا) جدم به علت رفت و آمد زیادم از من رنجیده است.» فرمود: فدایت شود،چرا؟ عرض کرد: «مادر جان من و برادرم خدمت جد خود رفتیم تا او را زیارت کنیم، در مسجد در حالی که پدرم بود و یاران پیامبر دور او نشسته بودند، به خدمتش رسیدیم. او حسن(ع) را طلبید و بر زانوی راست خود نشاند و مرا طلبید و بر زانوی چپ خود نشاند. پس به این قانع نشد تا اینکه دهان (و لبان) حسن(ع) را بوسید مدتی طولانی بوئید. اما دهان و(و لبان) مرا نبوسید و بر گلویم بوسه زد. اگر مرا دوست می داشت و از من بدش نمی آمد، باید مرا مثل برادرم می بوسید،تو (بیا) دهان مرا ببوی، آیا در دهان من بوی بدی است که دوست ندارد

    زهرا(س) فرمود: نه عزیزم: به خدای بزرگ سوگند در دل رسول خدا ذره ای از تو ناراحتی در دل نیست. عرض کرد: «پس چرا با من همچون برادرم برخورد ننمود؟» فرمود: فرزندم بارها از جدت شنیده ام که می فرممود: حسین(ع) از من است و من از اویم، آگاه باشید هر که حسین(ع) را بیازارد مرا آزرده است. فرزندم! آیا یاد نمی آوری آن هنگامی را که تو و حسن(ع) پیش روی او با هم کشتی گرفته بودید، او حسن(ع) را تشویق می کرد و می فرمود: حسن! محکمتر، قویتر! من عرض کردم پدر جان! چگونه بزرگتر را بر کوچکتر می شورانی؟ فرمود: دخترم! این جبرئیل است که دارد حسین(ع) را تشویق می کند و می شوراند و من هم حسن(ع) را. فرزندم! روزی جد تو به منزل ما گذر کرد. تو در گهواره گریه می کردی. وقتی داخل شد فرمود: فاطمه! او را آرام کن، آیا نمیدانی گریه او مرا آزرده می سازد؟ آیا نمیدانی گریه او ملائکه را آزار میدهد؟و بارها فرموده است: خدایا! من حسین را دوست می دارم، و هر که او را دوست بدارد نیز دوست میدارم، با این حال چگونه میگویی تو را دوست ندارد؟ تاکنون خدمت پیامبر برویم (ببینیم ماجرا چه بوده است)، پس دست حیسن(ع) را گرفته دامن کشان تا درب مسجد آمد. فاطمه(س) به جز پیامبر و علی را ندید،همین که پیامبر او را دید از ته دل آهی کشید و با دلشکستگی آنقدر گریست که اشک بر گونه ها جاری و آستینهایش تر شد.عرض کرد: پدر جان! سلام بر شما.پیامبر(ص) فرمود: ای فاطمه! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد. عرض کرد: سرورم، حسینم را چگونه شکستی؟ آیا نفرموده ای که او گل آرام بخشمن است؟ آیا نفرموده ای که او زینت آسمانها و زمین است؟

    فرمود: چرا دخترم! اینها را گفته ام! عرض کرد: خوب. چرا او را همانند برادرش حسن نبوسیدی؟ او گریان نزد من آمده است وهر چه تلاش کرده ام تا او را آرام کنم اما آرام نمی شود. فرمود: دخترم! این رازی دارد که می ترسم اگر بشنوی زندگیت پریشان و دلت شکسته شود. عرض کرد: پدر جان تو را به حقی که ( بر ما داری آن را از من پنهان مدار. پیامبر(ص) گریست و فرمود : هر آینه ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم. دخترم، فاطمه جان! اکنون این برادرم جبرئیل است که از خدای بزرگوار به من خبر می دهد. سرانجام حسن(ع)با زهری که همسرش دختر اشعث به او میخوراند از دنیا رحلت می کند. از این رو من لبان او را که محل تماس با زهر است بوئیدم و بوسیدم. حسین(ع) نیز با شمشیر سرش از تن جدا می شود و به شهادت می رسد. از این رو من گلوی او را که محل تماس شمشیر است بوسیدم و بوییدم.

    فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)/ 53

    بیدار وشان به خواب می خندیدند
    در ظهر عطش به آب می خندیدند
    در فصل جنون نیزه ها پیدا بود
    تا شانه ی آفتاب می خندیدند

    راستی یکی از اقوام نزدیکم روز 22 بهمن فوت شد...واسه شادی روح همه گذشتگان یک فاتحه قرائت کنید...یا علی مدد 



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()

    ناگفته هایی : سید خدا:: 84/10/8:: 8:51 عصر

    جمعیت زیادی دورش جمع شده بود.نزدیک تر رفتم تا بهتر ببینمش،با آنکه سیاه بود ولی مردم برای دیدنش صف کشیده بودند،گفتند از بهشت آمده ،نامش " src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">را پرسیدم،گفتند؛حجرالاسود

    " src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">" src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">" src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">" src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">یعنی میشه منم برم

    حوای چشمای من در حسرت یه سیبه...

    " src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">یا علی مدد" src="file:///C:/Program%20Files/Yahoo!/Messenger/media/smileys/105.gif" align=textTop sm="105">



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()

    ناگفته هایی : سید خدا:: 84/10/1:: 12:37 عصر

    سلام...بچه ها خوبین؟...یه نکته بی زحمت این آدرسایی رو که میذارین رو کامل و دقیق بنویسین تا شرمندتون نشم و زود بیام مهمونی...

    گلی در گلدارن نبود

    250 سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم یه ازدواج گرفت با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند .
    وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا .
    دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم .
    روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زیباترین گل را برای من بیاورد ، ملکه آینده چین می شود .
    دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت .
    سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آمیختند ، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .
    روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
    لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود .
    همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است . شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : گل صداقت ...
    همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود .

    ای کاش همه وقت ، جواب صداقت ها بدون ثمر نباشه ....ای کـــــــــــــــــاش

    یا علی مدد

    راستی بچه ها یه سوال....کسی دل وا کن نداره؟؟



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()

    ناگفته هایی : سید خدا:: 84/9/17:: 7:45 عصر

    سلام...به قول نجف زاده ما چن تا دیگه از این هواپیما ها داریم...نمیدونم چرا تجربه نمیگیریم...خسته شدم از اینهمه سهل انگاری...اما...هنوزم میشه شهید شد..تشییع جنازه شهدا که بود پشت میکروفن یکی گفت شاید آخرین تشییع شهدا باشه،مراسم روز شهادت امام صادق رو میگم...پیش خودم گفتم خدایا اگه تشییع آخر باشه چی...خیلی ناراحت بودمو میخواستم که تشییع اخر نباشه...باورم نمیشد به همین زودی باید برم یه تشییع دیگه...تشییع همساده سابق...تشییع بچه محل...تشییع اینهمه آدم فرهنگیو فرهیخته...ای خداااااااااااااااااا....

    دلهاتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آنکه بدنهایتان را از دنیا بیرون کنند......قربون امامم که انقد حرفاش قشنگه...

    تازگیا حس میکنم یکی از دستم ناراحت و دلگیره...نمیدونم چراوووام همینجا ازش معذرت میخوام...اگه میخوایم خدا ببخشتمون باید همدیگه رو ببخشیم...

    یادشون گرامی....یا علی مدد



  • کلمات کلیدی :
  • گل یاس ()

    <      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    809818:کل بازدید
    36:بازدید امروز
    73:بازدید دیروز
    پیوندهای روزانه
    درباره خودم
    به سپیدی یاس ، به سرخی خون
    لوگوی خودم
    به سپیدی یاس ، به سرخی خون
    لوگوی دوستان








    لینک دوستان

    .: شهر عشق :.
    مسافر
    احسان آقای گل گلاب
    من و دلتنگ
    حریم یاس
    پیدای پنهان
    الفاتح
    کویر
    عشق است خداوند
    بشنوازدل

    دسته بندی یادداشت ها
    جنایت . دلتنگی . شهید . غزه . قتل عام . مرگ بر اسرائیل . ولایت فقیه،امام صادق (ع) .
    بایگانی
    یا زهرا ...
    امروز 1 تیر است...
    پس دلزده و خسته نباشید ای قوم...در قافبه احمدی نادی مانده است..
    ولادت عمه سادات گرامی باد
    ایرانی همیشه پیروز
    روح خدا به خدا پیوست...
    تسلیت
    انتخابات
    شهید مطهری
    پسری با نام حسین که مایکل صداش میکنن!!!
    دریا
    راننده تاکسی!!!
    سال 84 سال ظهور آقامون باشیا
    نوروز در روایات اسلامی
    یادی از ملکوت ( برای شهید محمود یوسفی )
    چند عکس و چند سوال..
    خطابه های امام سجاد و خانم زینب
    امام حسین (علیه السلام) در نگاه اندیشمندان
    یا عباس یا سیدی
    زندگینامه حسین بن علی (شهید کربلا)
    یه داستان..
    علل پیروزى انقلاب اسلامى و سقوط رژیم پهلوى
    غدیر خم
    عیدتون مبارک...
    میلاد اشک مبارک...
    ولادت مادرمون زهرا(س) مبارک باد
    السلام علیک یا فاطمه الزهرا
    پاییز 1387
    تابستان 1387
    بهار 1387
    پاییز 1384
    تابستان 1384
    بهار 1384
    زمستان 1383
    تیر 88
    خرداد 88
    فروردین 88
    اسفند 87
    بهمن 87
    دی 87
    آذر 87
    مهر 87
    آذر 88
    مرداد 88
    بهمن 88
    اسفند 88
    آذر 95
    مهر 92
    فروردین 97
    اردیبهشت 97
    دی 97
    آذر 97
    مهر 98
    بهمن 98
    فروردین 0
    آذر 99
    اردیبهشت 0
    خرداد 0
    تیر 0
    مرداد 0
    اشتراک